امروزه
فرار از منزل به عنوان یک آسیب اجتماعی، باعث ایجاد نگرانی در اکثر جوامع
به خصوص جوامع در حال پیشرفت شده است. عوامل مختلفی از جمله عوامل اقتصادی،
اجتماعی و روانشناختی در بروز این پدیده نقش دارند. دشوارترین دوران حیات
انسان از نظر تربیتی دوره نوجوانی است. در این دوره که حدود سنی 18-12 سال
را در بر میگیرد منطبق با دوره آموزشی راهنمایی و دبیرستان بیشترین مشکلات
اجتماعی و فرهنگی در این دوره رخ می دهد و غالبا در همین دوره است که
فرزندان یا راه نادرست را بیش میگیرند و یا در مسیر سعادت گام می نهند. این
دوره مرحله انتقال از دوران کودکی به دوران جوانی است. فرار از منزل نيز
معضل ديگري است که اينبار بيشتر گريبانگير دختران شدهاست.
از یک سو، نوجوان در حال
هجرت از وابستگی های دوران کودکی است، و از سوی دیگر توانایی لازم برای حل
بسیاری از مسائل زندگی را ندارد. همین نوسان فکری وروانی در اودرماندگی،
تزلزل و گاه پریشانی و ابهام ایجاد می کند و آرامش روحیرا از می گیرد.
همزمانیاین دوره با پدیده بلوغ، سبب میشود که این دوره از زندگی انسان، از
اهمیت و حساسیت ویژه ای برخوردار باشد. از یک سو، انگیزه های غریزی و عاطفی
هر لحظه او را به سویی کشانده و تعادل روانی او را بههم میزند، و از سوی
دیگر انواع تردیدها و دودلی ها او را بلاتکلیفی درد آوری روبهرو می سازد.
تعاریف فرار
برای پدیده فرار تعاریف
متعددی وجود دارد. بعضی معتقدند، فرار جزو علایم اختلالات رفتاری شدید محوب
میشود و نه به دلیل ماهیت آن، بلکه به دلیل فراهم آوردن مسایل و مشکلاتی
که برای فرد و اجتماع به دنبال دارد. فرار را میتوان این اینگونه تعریف
کرد: میل به رهایی از قید خانواده که نوجوان در طلب آن می باشد که ممکن است
به فرار از سرپرستی و نظارت پدر و مادر منجر گردد. در تعریف دیگری فرار
مکانیسمی است در جهت یافتن مجالی برای اثبات وجود فرد که در خانه چنین
فرصتی را نیافته است. گاهی اوقات فرار، به عنوان تنها انتخاب برای یک شکل
بزرگ به نظر میرسد. به معنی ترک ارادی خانه یا محیط نظارت شده میباشد.
معمولا فرار به منظور دوری یا اجتناب از بعضی چیزها، یا برای یافتن و به
دست آوردن بعضی چیزیهای دیگر صورت میگیرد. یک فرد فراری لزوما یک مفقود
شده به حساب نمیآید، زیرا فرد مفقود شده فردی است که ممکن است گم، ربوده
یا مجروح شده، یا آن که برخلاف میلش در جایی نگه داشته شده باشد. یک نوجوان
فراری همانند نوجوان که شب هنگام پنهانی از خانه خارج میشود تا با
دوستانش اوقات خود را بگذراند، نیست.
تئوری های انحرافات
پژوهش و مطالعۀ اجتماعی
پیرامون انحرافات اجتماعی بصورت تحقیق علمی از نود سال پیش آغاز شده است ،
البته در آن زمان این پژوهشها کمتر جنبۀ واقع بینانه داشته اند ، ولی پس از
مدتی پژوهشها بر شالوده ای صحیح تر استوار شد(محسنی،382:1373).
از زمانی که برای شناخت
طبیعت و جهان مادی روش های علمی و دقیق بکار رفت شناخت و تحلیل چگونگی
رفتارهای فردی و گروهی نیز بر اساس اندیشه های اخلاقی و تفکرات فلسفی قرار
گرفت.
برای مطالعه و بررسی
علمی رفتارهای انسانی، بخصوص در زمینۀ کجروی هم از لحاظ ذهنی بصورت شناخت
مفاهیم خاص ، و هم بکمک ابزار و وسایل تحقیق عینی برای گسترش پژوهش های
علمی در این زمینه نیازمندیم.
در هر جامعه برای شناخت
چگونگی ماهیت کجروی ابتدا باید اطلاعاتی در مورد آن جامعه و هنجارهای
فرهنگیش یعنی آنچه که وسیلۀ خود مردم خلق شده و از آن پیروی میکند داشته
باشیم و همچنین به تفاوتهای اجتماعی و اختلافات طبقاتی آن جامعه نیز باید
توجه کنیم(فرجاد،9:1375).
بدین روی، تاکنون چند
نظریه عمده جامعهشناختی در مورد «انحراف» بیان شده و شاید بتوان گفت:
امروز ادعا بر این است که به دلیل پیچیدگی پدیدههای اجتماعی هیچ یک از این
نظریهها به تنهایی قدرت تحلیل و بررسی انحرافات را ندارند. بلکه در صورتی
که مجموع اینها در کنار هم قرار گیرند، میتوانند انحرافات را به دقت
مورد بررسی و شناسایی قرار دهند این نظریهها عبارتند از:
الف : نظریه اختلاف خانوادگی و رشد شخصیت:
الیزابت هارلوک نیز چون ویلیام گود منشاء نژندی و نابهنجاری را در محیط
فامیلی و در ساختارهای خانوادگی جستجو می کند و آن را معلول نحوه تربیت،
مکانیسم های جامعه پذیری خانواده و نیز چگونگی و کیفیت رشد شخصیت کودک در
خانواده می داند.
رشد سالم و طبیعی کودک
متاثر از شرایط و عوامل متعددی است که سهم خانواده در این میان بیش از
عوامل دیگر است. از نظر هارلوک خانواده در موارد زیر به رشد سالم و طبیعی
کودک کمک می نماید:
1-احساس امنیت از اینکه «کودک» عضو یک گروه ثابت و پایدار است.
2- وجود افرادی که کودکان می توانند در ارضاء نیازهای فیزیکی یا روانی خود به آنها متکی باشند.
3- منشاء و سرچشمه مهر و عاطفه و پذیرش بدون در نظر گرفتن اعمالی که کودک انجام می دهد.
4- مدل هایی جهت الگوهای رفتاری قابل قبول به منظور یادگیری اجتماعی (اجتماعی شدن).
5- هدایت در رشد رفتار اجتماعی منطبق با الگوهای تایید شده.
6-افرادی که می توانند در جهت حل مسائل کودک برای سازگاری در زندگی وی را کمک می کنند.
7-افرادی که می توانند در یادگیری مهارت ها (حرکتی، کلامی یا اجتماعی) که برای سازگاری لازم است کودک را راهنما باشند.
8- تحریص و تشویق (تحریک) توانایی های کودکان در کسب موفقیت ها در مدرسه و زندگی اجتماعی.
9- کمک و یاری به فرد برای ایجاد تناسب میان خواسته ها و علایق از یک سو و توانایی ها از سوی دیگر.
10- منشاء و سرچشمه همراهی و همدلی تا جایی که فرد بتواند با این ویژگی ها با خارج از محیط خانواده ارتباط برقرار نماید.
هارلوک معتقد است الگوی رشد شخصیت کودک در آغاز در چهارچوبی از ارتباطات و مناسبات با والدین شکل می گیرد.
در این سالهای کودکی است
که شخصیت کودک تدریجاً قوام و ثباتی می یابد و او را وارد مرحله بالاتری
از زندگی می سازد که دچار لغزش و نابسامانی نگردد. بزعم هارلوک نوجوانان و
جوانانی که در زندگی بزرگسالی رفتارهای غیر عادی و ضد اجتماعی از خود بروز
می دهند افرادی هستند که از زمینه های خانوادگی سالم و مولد برخوردار نبوده
اند. بنظر هارلوک والدین به لحاظ ملاحظات تربیتی و عاملی در فرایندهای
جامعه پذیری به این دلیل بر فرزندان خود مؤثرند که الگوهای مختلف تربیتی و
شیوه های خاصی را جهت پرورش آنها به کار می برند. از طرق مختلفی خانواده بر
رفتار و شخصیت کودکان واعضاء خود تأثیر می گذارد. هارلوک دو طریق را در
این خصوص مشخص می کند:
1- تأثیرات مستقیم:
تأثیرات مستقیم خانواده بر رفتار و شخصیت کودک از طریق روشهای تربیتی که
والدین بر می گزینند و نیز از طریق خصوصیات رفتاری و چگونگی برخورد با
مسایل روزمره زندگی و نظایر آن بوجود می آید. هارلوک معتقد است که والدین
نقش عمده ای در فرایند جامعه پذیری ایفا می کنند. جامعه پذیری
فرایندی است که تحت آن کودک با هنجارها و نرم های گروه (خانواده و جامعه)
همساز و منطبق می گردد. بدین ترتیب والدین رفتار کودک را در یک قالب فرهنگی
که هنجارهای اجتماعی است شکل می دهند. فضای پذیرنده و قابل قبول خانواده
به کودک می آموزد که در مواقع مواجه با ناکامی، سرخوردگی و ناملایمات، صبر و
خویشتن داری همراه با چاره اندیشی و تدبیر پیشه سازد و بجای انفعال و گوشه
گیری روش های معقول و عملی برای حل مسایل و مشکلات اتخاذ کند.
2: تأثیرات غیر مستقیم:
تأثیرات غیر مستقیم
خانواده از طریق همانند سازی و تقلید رفتارهای والدین و دیگر اعضاء خانواده
به وسیله فرزندان صورت می گیرد. از این طریق کودک سعی می کند شخصیت و
رفتار خود را براساس الگوی انتخاب شده که مورد علاقه اوست همانند نماید. هر
چند همانند سازی در بیرون از خانه نیز صورت می گیرد ولی در دوران اولیه
زندگی بطور ویژه ای از خانواده و والدین شکل می گیرد. از نظر هارلوک کودکان
از دو طریق می کوشند خود را با والدین و خانواده همانند سازند: الف:
همانند سازی مثبت ب:
همانند سازی منفی
در همانند سازی مثبت
کودک می کوشد آن دسته از آداب، عادات، باورها و رفتارهای مطبوع و مورد پسند
والدین را آموخته و خود را با آنها منطبق و سازگار سازد.
در همانند سازی منفی،
بالعکس کودک بر آن است که همانند والدین و یا شخص خاص نباشد و در عوض خود
مرجع دیگری را برای همانند سازی برگزیند. بدیهی است میزان اثر گذاری رفتار
هر یک از والدین بر شخصیت کودک تا حد زیادی به موقعیت اجتماعی و فرهنگی
خانواده وجامعه بستگی دارد و به همین جهت نمی توان اینگونه قبول کرد که در
همه خانواده ها والدین به یک اندازه بر رفتار فرزندان تأثیر و نقش دارند.
فضای روانی و عاطفی خانواده و والدین تأثیر مستقیمی بر روی اعضاء خانواده و
فرزندان دارد بطوری که اگر والدین طرد کننده باشند کودکان آنها غمگین،
مظنون، غیرقابل انعطاف، نامطمئن، درونگرا و... می باشند و زمانی که والدین
بی توجه نسبت به کودک باشند بچه های آنها مضطرب، خسته، دیرجوش و... خواهند
گردید. هارلوک نتیجه می گیرد که تأثیر خانواده بر جمعیت فرزندان از طرق زیر
امکان پذیر است:
الف: زمانی که کودک در
خانه صرف می کند بستگی مستقیم با میزان این تأثیر دارد. بدیهی است هر چند
زمانی که کودک در خانه بسر می برد بیشتر باشد تأثیر پذیری او از ارزشها و
رفتارها و... خانواده بیشتر خواهد شد.
ب: کنترل رفتار که به شیوه الگوهای تربیتی مربوط می شود.
ج: تجربیات اولیه ای که
کودک و حتی پس از ورود به مدرسه ادامه می یابد و برابر آن کودک در طی رشد
به تدریج نسبت به نقش های خود شناخت پیدا می کند و این نکته را در می یابد
که خانواده چه انتظارات رفتاری از او دارد و بدین ترتیب سعی در برآوردن
انتظارات مورد نظر می نماید.
نگرش ها و عقایدت والدین
نیز از موثرترین عوامل در خلال اجتماعی شدن و رشد شخصیت کودک می باشد.
این نگرش ها گاه زیان آور و آسیب رسان برای کودک می باشند و ممکن است در
سازگاری های نامناسب بعدی در زندگی کودک منشاء اثر باشند. طردهای والدین،
حفظ و نگهداری بیش از اندازه، تسلط و انقیاد و نگرش های مشابهی از این قبیل
غالباً در ظهور الگوهای رفتاری نامناسب دخیل هستند.
بدین ترتیب هارلوک همه
صور رفتارهای نژند و نابهنجار را بگونه ای به شرایط آنومیک در محیط خانواده
و اختلال درکارکرد نظام خانواده ربط می دهد، از این رو وندالیسم نیز معلول
عدم یادگیری بهنجار و تربیت نرمال در محیط های آموزشی و تربیتی و نیز
اجتماعی شدن ناموفق در محیط خانواده است.
ب: نظریه فضای عاطفی خانواده:
لاونولت می کوشد با ربط
رفتارهای آسیب زای خانواده به شکل گیری رفتارهای نابهنجار اعضاء، تعیین
کننده های ساختاری رفتار نابهنجار درخانواده را توضیح دهد. لاونولت در خصوص
نقش رفتارهای آسیب زای خانواده در شکل گیری رفتار نابهنجار متذکر می شود
که تجربیات اولیه زندگی در تعیین چگونگی رفتار موثر بوده و خانواده اولین
گروه و نهادی است که زمینه و شرایط چنین تجربیاتی را فراهم می نماید. لذا
توجه به روابط میان اعضای خانواده و تأثیرات متقابل این کنش ها در رفتار
کودک و جوان امری مهم و قابل توجه می باشد. لاونولت ضمن مشخص کردن مهمترین
عوامل رفتاری آسیب زای خانواده، آنها را در پیدایی و شکل گیری رفتار
نابهنجار اعضاء دخیل می داند. این عوامل عبارتند از:
1- تنبیه، شدت عمل بیش از حد و سخت گیری افراطی:
تنبیه، شدت عمل و سخت
گیری های افراطی که از سوی والدین در خصوص فرزندان اعمال می شود سبب میگردد
کودکان از والدین خود طرد شده، نیازهای اساسی آنان نادیده گرفته شود و به
احساسات و عواطف آنها توجه نشود.
2- زیاده روی در ابراز مهر و محبت و مراقبت و محافظت بیش از اندازه:
مهر و محبت بیش از
اندازه که معمولاً از سوی مادران اعمال می شود منجر به عدم رشد طبیعی کودک
شده و باعث عدم اعتماد به نفس شخص و اتکاء به والدین و دیگران می گردد. از
این رو فرد به علت اینکه محرومیتی را نچشیده است توان مقابله با مشکلات
زندگی را در خود نمی یابد. این خود می تواند منشاء انواع ناراحتی روحی و
روانی و اجتماعی شود.
3- توقعات نامعقول و انتظارات نابجا از فرزندان:
انتظارات والدین باید
متناسب با توانایی های کودکان باشد. اگر والدین توقعات بیش از حد معقول از
کودک و نوجوان خود داشته باشند موجب خواهد شد فرزندان آنها از نظر رشد در
زمینه های مختلف تحصیلی و غیره و نیز عزت نفس در حد پایینی قرار گیرند.
4- نظم و انضباط نامقبول وافراطی:
نظم و انضباط همچنانکه
لازمه پیشرفت هر جامعه ای است برای هر خانواده نیز همین حکم را دارا
می باشد منتها هنگامی که از حد متعادل خود خارج می شود آثار زیان
باری به بار خواهد آورد و مانع رشد و تعالی خواهد شد. انضباط خشکی که گاهی
از سوی والدین نسبت به فرزندان وارد می شود منجر به ایجاد محرومیت ها و
ناکامی ها غیر اصولی برای کودک شده، کانون خانواده را سرد و از هم گسیخته
می نماید. فضای تهدید و ارعاب امنیتی کودک را سلب و به لحاظ عاطفی
وضعیت نابهنجاری برای او بوجود می آورد. در مقابل در خانواده هایی که
هیچگونه نظم و انضباطی حاکم نیست و فرزند خود را در آزادی و بی قیدی می
بیند نابهنجاری های دیگری بوجود می آید، در این حالت شخص ضمن پیدایش خصوصیت
خودمداری و خیره سری به خود اجازه می دهد دیگران را مورد تعرض و آزار خود
قرار دهد.
نظم معیوب و بی ثبات
موجب می شود که فرد در پذیرش ارزش های ثابت و هنجارهای طبیعی که تعیین
کننده الگوهای رفتاری می باشد دچار مشکل گردد. نظم و انضباط معتدل و مقبول
در پذیرش هنجارها و عمل به آنها بسیار مؤثر است.
ج: نظریه انتقال فرهنگی کج روی (کنش متقابل گرا)
ساترلند درباره چگونگی
انتقال فرهنگی کجروی معتقد است که، رفتار انحرافی همانند سایر رفتارهای
اجتماعی، از طریق معاشرت با دیگران ـ یعنی منحرفان ـ آموخته میشود. بر
اساس این دیدگاه، رفتار انحرافی نه منشأ ارثی دارد و نه روانشناختی، بلکه
شخص کاملاً آن را از دیگران فرامیگیرد؛ همانگونه که همنوایان از طریق
همین ارتباط با افراد سازگار، هنجارها و ارزشهای فرهنگی آن گروه و جامعه
را پذیرفته، خود را با آن انطباق میدهند. بنابراین، نه تنها دوستان و
گروههای مرجع، بر همنوا شدن یا هنجار شکن شدن افراد تأثیر میگذارند؛ بلکه
حتی در نوع رفتارهای انحرافی و جرایم ارتکابی افراد نیز نقش
تعیین کنندهای دارند.
این دیدگاه توجه دارد که
فرد منحرف تنها با هنجارشکنان و فرد همنوا تنها با افراد سازگار ارتباط
ندارد، بلکه هر انسانی با هر دو دسته این افراد سر و کار دارد. اما این که
کدام یک از این دو گروه، فرهنگ خود را منتقل میکنند و تأثیر میگذارند،
معتقد است به عوامل دیگری نیز بستگی دارد که این عوامل عبارتند از:
1. شدت تماس با دیگران:
احتمال انحراف فرد در اثر تماس با دوستان یا اعضای خانواده منحرف خود، به
مراتب بیشتر است تا در اثر تماس با آشنایان یا همکاران منحرف خود.
2. سن زمان تماس: تأثیرپذیری فرد از دیگران در کودکی و جوانی بیشتر از زمانهای بعدی است.
3. نسبت تماس با منحرفان
در مقایسه با تماس همنوایان: هر چه ارتباط و معاشرت با کجرفتاران نسبت به
همنوایان بیشتر باشد، به همان میزان احتمال انحراف فرد بیشتر خواهد بود.
د: نظریه بیهنجاری مرتن
مرتن هرگونه تبیین
فردگرایانه و روانشناختی را در مورد مسئله انحراف مردود میشمارد و آن را
متأثر از ساخت جامعه میداند و شرایط ساختی را عامل اصلی انحرافات به شمار
میآورد. وی یکی از عناصر اصلی ساخت جامعه را فراهم نمودن شیوههای
استاندارد شده کنش، یعنی همان ابزارها و هنجارها برای نیل به اهداف میداند
و عنصر اصلی دیگر را اهداف و ارزشهای مورد قبول و پذیرفته شده جامعه
میداند. او در صورتی یک نظام اجتماعی را «متعادل» میداند که بین این دو
عنصر اصلی، تناسبی وجود داشته باشد، یعنی افراد جامعه بتوانند از طریق
ابزارها و وسائل و راههای مشروع جامعه، به اهداف پذیرفته شده آن جامعه دست
یازند که این شیوه را همنوایی گویند. اما در صورتی که چنین تناسبی بین
اهداف و وسائل دستیابی به آن وجود نداشته باشد و عدهای از افراد جامعه
نتوانند از طریق آن ابزارهای مورد قبول جامعه، به هدفهای پذیرفته شده
جامعه برسند، احساس عدم رضایت میکنند و از اینرو، تلاش مینمایند تا
راههای نامشروع و غیر قابل قبول جامعه ـ یعنی همان شیوههای انحرافی مانند
فرار از خانه و پناه بردن به دامن شکارچیان جامعه ـ را دنبال کنند.
ذ: نظریه کنترل اجتماعی
این نظریه به جای توجه
به علت همنوایی افراد، بیشتر به دنبال علل ناهمنوایی افراد بوده و معتقد
است که، ناهمنوایی و هنجارشکنی و کجروی افراد ریشه در عدم مهار صحیح و
کارا دارد. این دیدگاه از سویی، زندگی را پر از وسوسه و نیرنگ و فریب
میداند و از سوی دیگر، برخی از عوامل انحرافی را مفید و سودمند میشمارد.
بنابراین، زمینه و شرایط را برای رفتارهای نابهنجار فراهم میداند و مدعی
است که همنوایی مردم بدین سبب است که اعمال و رفتار آنان توسط جامعه مهار
میشود، به طوری که هر چه میزان این مهار بیشتر باشد و نظارتهای گوناگون
از قبیل رسمی و غیر رسمی، بیرونی و درونی، مستقیم و غیر مستقیم وجود داشته
باشند و حساسیت مردم و مسئولان افزایش یابد، میزان همنوایی مردم بیشتر
خواهد بود، و اگر مهاری از سوی جامعه وجود نداشت، همنوایی اندکی به وجود
میآید. این دیدگاه تا حد زیادی متأثر از نظریه دورکیم در مورد انحراف است
که معتقد است: هر چه میزان همبستگی افراد جامعه بیشتر باشد، به همان میزان
رفتارهای نابهنجار آنها کمتر است و مردم از ارزشها و هنجارهای اجتماعی
بیشتر پیروی میکنند، ولی هر چه میزان همبستگی بین اعضای جامعه کمتر باشد
و افراد از جامعه بریده باشند، به همان نسبت، احتمال انحراف آنها بیشتر
است.
ر: نظریه انگ زنی (کنش متقابل گرا)
به نظر کنش متقابل
گرایان، رفتارهای افراد به وسیله واکنشهای دیگران شکل میگیرند و زمانی که
دیگران، کنشهای شخصی را انگ کجرو میزنند، فرد غالبا وادار میشود، نقش
کجرو را بازی کند. حال چنین چیزی چگونه امکانپذیر است؟ نظریه انگزنی
تأکید میورزد، انگهایی که به رفتارهای افراد زده میشوند، در پیدایش و
ادامه کجروی نقش اساسی دارند. هنگامی که مردم انگ کج رو میخورند ـ مانند
مجرم، خطاکار و بزهکار و معتاد و... غالبا برای بر آوردن انتظاراتی که از
این انگها میرود، به این انگها پاسخ میدهند. همه ما تا حدی از نقش کج
روها آگاهی داریم، حال اگر به ما به طور پیوسته انگ بزنند، ما چگونه واکنش
نشان میدهیم؟ احتمالاً همانگونه که انگ خوردهایم عمل میکنیم. ولی
فرآیند بر چسب زنی پیچیدهتر از این است.
هنگامی که ما انگ کج رو
میخوریم ـ مانند مجرم، خطا کار و یا بیمار روانی ـ غالبا نمونه ذهنی این
انگ را، همچون سابقه بیمارستانی با خود حمل میکنیم. بنابراین، انگ به صورت
رسمی و نهادینه در میآید، با این نتیجه که کارفرمایان، صاحب خانهها،
دوستان بالقوه، بنگاههای رفاهی و دیگران با ما به گونهای رفتار میکنند
که گویا هنوز ما کج رو هستیم. اینگونه انگها مانع از آن میشوند که مردم
از کجروی فاصله بگیرند و آنها را وادار میکنند که که به بازی در نقشهای
کجرو باز گردند. فشارهای مذکور به وسیله ناتوانی در کسب پیوندهای بین
فردی جدید و بدون انحراف تشدید میشوند، زیرا چه کسی میخواهد با یک اهل
فحشاء، بزهکار یا بیمار روانی، کنش متقابل داشته باشد؟ با گذشت زمان،
همانگونه که انگ به کار گرفته شده و تحکیم مییابد، افراد بر حسب این انگ
دریافتی از خود، به عنوان کجرو، به شیوههایی عمل میکنند که منعکسکننده
این دریافت از خود انحرافی باشد. بدین وسیله دیگران را مطمئن میسازند که
انگ و برچسب چسبیده است! و بدین وسیله چسبیدن انگها تضمین میشود.
بیتردید این فرآیندهای
انگزنی بخشی از زندگی نامه هر فرد کجرو است. انگها گاهی غیر رسمیاند و
گاهی نیز به صورت اسناد رسمی جمعآوری میشوند، ولی انگها غالبا موجب
واکنشهای بین فردی و نهادینه شدهای میشوند که مانع رهایی افراد از
انگها شده و در عین حال از سنجش، ارزیابی و توقع دیگران از کجرویشان
حکایت میکنند. بنابراین، علل اولیه کجروی هر چه که باشند، نیروهای
قدرتمندی در کارند که به محض آن که عمل انگزنی اتفاق افتاد، کجروی را
تداوم میبخشند.
ز: ویلیام گود و نظریه آنومی و ساختار خانواده:
ویلیام گود با استعانت
از مفهوم آنومی و تعمیم آن به نهاد خانواده بعنوان مهمترین آژانس اجتماعی
کننده ساختار خانواده، سازمان و انگاره های آن را کلیدی برای شناخت شخصیت
ورفتار فرد پرورش یافته در آن تلقی می کند و هر گونه نابسامانی و بی
سازمانی در این نهاد وساختار آن را در بروز توسعه و تکوین شخصیت بزهکار و
کجرو دخیل می داند.
ویلیام گود معتقد است
خانواده کانون و هسته اصلی تشکل اجتماعی و بعنوان یک سیستم کوچک اجتماعی
است که زیر بنای جامعه بزرگتری را فراهم می کند. هنجارها و ارزشهای حاکم بر
آن بر تک تک افراد آن تأثیر قطعی دارند. شناخت سازمان و انگاره های
خانواده می تواند بعنوان کلیدی برای شناخت رفتارهای فرد پرورش یافته در آن
تلقی گردد، زیرا بدون تردید خانواده مهمترین عامل پیدایش و تشکل شخصیت فرد
محسوب می شود. بنظر گود هنگامی که یک یا چند تن از اعضای خانواده نتوانند
وظایف و نقش خود رابطور مناسب و شایسته ای انجام دهند، گسیختگی خانوادگی
بوجود می آید. شدت گسیختگی را در ازهم پاشیدگی و تلاشی خانواده هایی که
اعضای آن از هم جدا شده اند میتوان مشاهده کرد. گسیختگی خانواده می تواند
معلول عوامل زیر باشد:
الف: فقدان پدر که در
اثر مرگ و میر، طلاق یا اشتغال بیش از حد پیش می آید و در این حالت وظایف
پدر بر دوش مادر افکنده می شود یا شخص دیگری در غیاب پدر این نقش را بعهده
می گیرد.
ب: فقدان یا غیبت مادر به علت اشتغال خارج از خانه، مرگ یا طلاق که در اثر شرایط اجرای نقش های مادرانه دچار اختلال می گردد.
ج: وجود روابط عاطفی
ضعیف و حتی متعارض بین اعضاء خانواده که علیرغم زندگی اجتماعی با یکدیگر در
ظاهر اما از کارکردهای کنشی متقابل ضعیفی برخوردار بوده و نسبت به یکدیگر
از همدلی و هم حسی برخوردار نیستند.
گود در کتاب معروف خود
تحت عنوان جامعه و خانواده ضمن اشاره به اهم وظایف و کارکردهای نهاد
خانواده به شرایط و عواملی که منجر به گسیختگی و بی سازمانی و تشدید شرایط
آنومیک در خانواده می گردد اشاره می کند. به نظر گود خانواده نقش عمده
ای را در تأمین نیازهای جسمی، روانی، روحی و عاطفی و اجتماعی فرزندان و
اعضاء خود ایفا می کند. به علاوه نهاد خانواده به جریان شناخت خود، کشف
خویشتن و هویت یابی فرد کمک می نماید. این نهاد همچنین نقش عمده ای را در
یادگیری، تربیت و آموزش اعضاء بعهده دارد و بالاخره خانواده منبع رشد و
شکوفایی استعدادهای فرزندان و اعضاء خود بشمار می آید.
انگیزههای فرار از خانه
آمار نشان میدهد، انگیزه افراد فراری بر حسب جنس، سن، تحصیلات و محیط زندگی متفاوت است، اما انگیزههای ذیل بین همگان عمومیت دارد:
الف. اثبات وجود و جلب توجه اطرافیان و اجبار آنها برای اجرای تمایلات و خواستههای خویش.
ب. رهایی از هنجارها، فشارها، تحمیلها، قید و بندها، خشونتها و آزارهای خانواده و کسب آزادی عمل در رفتارهای فردی و اجتماعی.
ج. لجاجت با خانواده، سلب آرامش و ایجاد بدنامی یا مشکل برای آنان به جهت عدم تعلق و دلبستگی به خانواده.
د. تحت فشار قرار دادن دیگران برای تحقق خواستههای خود در خصوص زندگی آینده و موقعیت بهتر اقتصادی.
انواع فرار
این عمل بر حسب موضوعات مختلف بدین شرح قابل دستهبندی میباشد:
الف. از نظر جنس و تأهل
اقدام به فرار، هم از
سوی پسران (و مردان متأهل) و هم از سوی دختران (و زنان متأهل) انجام
میشود. لازم به ذکر است، دلایل چنین اقدامی توسط مردان متأهل و پسران با
یکدیگر متفاوت است. زنان متأهل نیز اغلب به دلیل خشونت و مفاسد اخلاقی همسر
یا اغفال و مفاسد اخلاقی خود از خانه متواری میشوند.
ب. از نظر اطلاع خانواده
در اکثر موارد اقدام به
فرار به طور ناگهانی، بدون خبر و اطلاع اعضای خانواده صورت میگیرد، اما در
برخی شرایط، فرد قصد خود را به صورت «تهدید به فرار» اطلاع میدهد. این
عمل اغلب در بین پسران فراری معمول است.
ج. از نظر تعداد همراهان
در شرایطی ممکن است که
اقدام به فرار به همراهی فردی از جنس مخالف با زمینه دوستی و قرار ملاقات
انجام شود. اخیرا مواردی از فرارهای گروهی در بین دختران مشاهده شده است.
اما اغلب، دختران به تنهایی فرار میکنند.
د. از نظر مدت زمان فرار
در برخی شرایط فرد پس از
فرار و مواجهه با مشکلاتی نظیر: عدم امنیت و فراهم نبودن امکانات زندگی،
پشیمان میشود و در صورت خوش اقبالی، با کمترین لطمات روحی و جسمی توسط
نیروهای امنیتی، شناسایی و در مدت زمان کوتاهی به خانه باز میگردد. در
چنین وضعیتی به نظر میرسد دلایل فرد جهت فرار چندان منطقی نبوده یا فرد
برنامه و هدف معینی برای فرار نداشته است. دستهای از دختران فراری نیز به
دلیل شرایط واقعا نامساعد خانه، حاضر به بازگشت نیستند و برای جلوگیری از
این کار از نام مستعار استفاه میکنند و یا اظهار میدارند که خانوادهای
ندارند.
ه. از نظر مبدأ و مقصد فرار
اغلب فرارها از
شهرستانها به مرکز یا شهرهای بزرگ انجام میشود، هر چند مبدأ و مقصد
معدودی از فرارها نیز بالعکس میباشد. توزیع ناعادلانه امکانات رفاهی در
کشور، انعکاس مظاهر زندگی در کلانشهرها و رویای زندگی در تهران، دختران
شهرستانی را به فرار به تهران تحریک میکند. دختران شهرستانی محیط پیرامون
را برای خود کوچک میدانند و برای دستیابی به زندگی بهتر و یافتن همسری
لایق به تهران روی میآورند. گاهی نیز از شهرهای کوچک و بزرگ به قصد عزیمت
به کشورهای دیگر از خانه فراری میشوند.
و. از نظر تکرار فرار
برخی از دختران برای
نخستین بار اقدام به فرار میکنند و دستهای دیگر علیرغم تلاشهای
مددکاران جهت بازگشت به محیط خانه و خانواده، مجددا از محیط خانه میگریزند
و ما شاهد هستیم که دختران چندین بار از خانه فرار میکنند و خانه را یک
استراحتگاه مقطعی میدانند.
عوامل فرار دختران
الف) عوامل معطوف به شخصیت
این دسته از عوامل، معطوف به عدم تعادل شخصیتی و اختلال در سلوک و رفتار است که به برخی از آنها اشاره میشود:
1- شخصیتهای ضد
اجتماعی: ویژگیهای این نوع شخصیت، به همریختگی ارتباط میان انسان و جامعه
و ارتکاب رفتارهای نابهنجار است که مورد قبول جامعه نمیباشد، ولی معمولاً
نزد عامل آن در اصل و یا در مواقعی خاص، ناپسند شمرده نمیشود. افراد روان
رنجور نسبت به هنجارها و مقررات اجتماعی بیتفاوت بوده و کمتر آنها را
رعایت میکنند. اعمال این افراد نظام اجتماعی را متزلزل میکند و رعایت
ارزشهای اخلاقی را به پایینترین سطح آن تنزل میدهد.
از مشخصات بارز
شخصیتهای ضد اجتماعی، خودمحوری ، فریبندگی سطحی و ظاهری، عدم احساس
مسئولیت و فقدان بینش نسبت به انگیزههای عمل میباشد. آنها به طور کلی به
پیامد عمل خود نمیاندیشند، در کارهای خود بیپروا و بیملاحظه هستند و در
پند گرفتن از تجربیات، بسیار ضعیف بوده و در قضاوتهای خود یک سویه
میباشند. این نوع شخصیتها عمدتا از محیط خانه و مدرسه فرار میکنند.
2- شخصیتهای خود شیفته:
این شخصیتها تمایل شدیدی به خود محوری دارند و پیوسته به تمجید و توجه
دیگران نیازمندند و در روابط خود با مردم به نیازها و احساسات دیگران
بیتوجه میباشند و با آنها همدردی و علاقه نشان نمیدهند. این افراد اغلب
با رؤیاهایی در مورد موفقیت نامحدود و درخشان، قدرت، زیبایی و روابط عشقی
آرمانی مشغول هستند. این گروه ممکن است مشکلات خود را بیهمتا بپندارند و
احساس کنند که فقط افراد هم سطح خودشان آنها را درک میکنند. اغلب این
افراد والدینی داشتهاند که نسبت به آنها محبت با ثباتی نداشته یا سرد و
طردکننده بودهاند یا بیش از حد به آنها ارج نهادهاند.
نوجوانان خود شیفته، به
علت سرکوب خواستهها و فقدان ارضای تمایلات درونی از کانون خانواده بیزار
شده و به رفتارهای نابهنجار، نظیر فرار از خانه گرایش نشان میدهند.
3- شخصیت برونگرا: آیزنک
معتقد است: بین ویژگی شخصیتی افراد با رفتار نابهنجار آنها رابطه وجود
دارد. فرد برونگرا به دنبال لذتجویی آنی است و دَم را غنیمت میشمارد،
دوست دارد در انواع میهمانیها و جشنها شرکت کند، تشنه هیجان و ماجراجویی
است، کمتر قابل اعتماد میباشد، نمیتواند احساساتش را کنترل نماید و بدون
تأمل عمل میکند.
4- شخصیت هیستر یونیک
(نمایشی): نزد این افراد جلب توجه دیگران اولویت خاصی دارد. دوست دارند
پرجوش و خروش صحبت کنند. مشخصه بارز آنها بیان اغراقآمیز، هیجانی، روابط
طوفانی بین فردی، نگرش خود مدارانه و تأثیرپذیری از دیگران است. توجه کافی
به درک موقعیت ندارند و تمایل دارند با تعمیمی عاطفی پاسخ دهند. این افراد
برای آنکه «خود» را ثابت کنند، هر تجربهای را حتی اگر برای آنان گران
تمام شود و مشکلاتی را ایجاد نماید، انجام میدهند. هیجانطلبی، ماجراجویی،
تنوعطلبی، کنجکاوی، استقلالطلبی افراطی، لذتگرایی کوتاه مدت و ارضای
تمایلات آنی، خود باختگی احساسی و غلبه کنشهای احساس بر کنشهای عقلانی از
جمله مشکلات رفتاری است که فرد را به سوی موقعیتهای خطرزا نظیر فرار از
خانه رهنمون میشود.
از دیگر مشکلات روحی ـ
روانی که منجر به رفتارهای ضد اجتماعی میشود، میتوان به ضعف عزت نفس،
احساس کهتری، فقدان اعتماد به نفس، خود انگاره ضعیف، احساس عدم جذابیت،
افسردگی شدید، شیدایی، اختلال خلقی دو قطبی و... اشاره نمود. چنین افرادی
معمولاً مستعد انجام رفتارهای نسنجیده، نظیر فرار از خانه میباشند.
ب) عوامل فردی فرار دختران
1- آرزوهای بلند: یکی از
عوامل فرار دختران، بلند پروازی و آرزوهای آنها میباشد. برخی از دختران،
از سویی خواستگاری شاهزادگان و قصرهای بلورین و پلاژهای کنار دریا را در
خواب میبینند و از سوی دیگر وضعیت نامساعد اقتصادی پدر، سرکوفتهای
خانواده و خواستگارهای کارگر و مکانیک و... . این گروه به خاطر خلاصی از
دنیای سیاه و خشن فعلی و ورود به بهشت آرزوها از خانه فرار میکنند.
2- فرار یک کار تفننی:
بعضی از دختران فرار را فقط یک کار تفننی میدانند، با این که در خانه و
محیط اطراف خود مشکل حادی هم ندارند که آنها را مجبور به فرار کند ولی فقط
به خاطر این که چند روز دنیا را خوش باشند، فکر فرار از خانه به سرشان
میزند.
3- مشکلات تحصیلی و میل
به استقلالطلبی: بخش دیگری از دختران فراری از نعمت خانواده و والدین
عاطفی بر خوردارند، اما به خاطر شکست در تحصیلات و ناتوانی در ادامه تحصیل،
تحقیر معلمان و فشارهای بیمورد والدین به خیابانها پناه میآورند اما بر
اساس تحقیقاتی که بر روی دختران فراری دستگیر شده بهزیستی و کانون اصلاح و
تربیت صورت گرفته، میل به استقلالطلبی، مهمترین علت فرار دختران و پسران
از خانه است.
4- زیادهطلبی یا روحیه
فاسد داشتن: عدهای از زنان که به زندگی و ارضاء جنسی توسط یک مرد، راضی
نیستند و تنوعطلب میباشند این زیادهروی آنها را به سوی روسپیگری سوق
میدهد. همچنین عدهای از زنان دارای زندگی مرفهی هستند و هیچگونه کمبود
مالی و عاطفی ندارند، اما به دلیل این که روحیه فاسدی دارند به روسپیگری
روی میآورند ولی به خاطر این که خانه و خانواده را مانع پیشروی خود
میدانند، از اینرو، از خانه فرار میکنند تا راحت بتوانند به مقاصد شوم
خود برسند.
ج) عوامل اجتماعی فرار دختران
1-اعتیاد به مواد مخدر:
مصرف مواد مخدر از جمله عوامل عمده در فروپاشی کانون خانواده به شمار
میآید. بسیاری از زندگیهایی که به طلاق و متارکه انجامیده و یا قتلهایی
که در اثر کنشها و واکنشهای غیرارادی و رفتارهای خشونتآمیزی که بر اثر
جنونهای آنی صورت میگیرد، بر اثر استعمال مواد مخدر است. به دلایل زیر،
اعتیاد یکی از دلایل فرار فرزندان به ویژه دختران تلقّی میشود:
1- تأثیر بسیار زیاد و منفی مسئله اعتیاد بر میزان مسئولیتپذیری پدران و مادران.
2-توجه بیش از حد پدر یا مادر به مسائل پیرامونی یا حاشیهای به دلیل اعتیاد به مواد مخدر.
3-اضمحلال اخلاقی و فساد روحی پدر و مادر به دلیل وابستگی روانی حاصل از اعتیاد.
4- تضعیف بنیانهای ارزشی خانواده به دلیل بیتوجهی بیش از حد پدران و مادران.
5- سست شدن پایههای اقتصاد خانواده و تشویق فرزندان به انجام کارهای خلاف و غیر متعارف توسط پدران و مادران معتاد.
6- الگوگیری و الگوپذیری فرزندان از پدر و مادر معتاد خویش و...
بر اساس مطالعات صورت
گرفته، استفاده از مواد مخدر و به طور کلی رخنه مواد افیونی در کانون
خانواده تأثیر قابل ملاحظهای در فرار دختران جوان و نوجوان از خانه دارد.
آمارها نشان میدهند، 5/57 درصد از دختران فراری دارای پدرانی معتاد
بودهاند که این تعداد در مقایسه با دختران عادی حدود هشت برابر بیشتر
است. روشن است در خانهای که مواد مخدر و اعتیاد یک امر بدیهی و معمول به
شمار میآید و قبحی ندارد، مشکلات و آسیبهای بسیاری نظیر: خشونت روانی و
فیزیکی نسبت به افراد خانواده و همچنین فروپاشی نهاد خانواده اجتنابناپذیر
است. این مسائل در کنار بالاتر آمدن سن دختران تأثیر مضاعفی بر زندگی آنها
بر جای خواهند نهاد و موجب بروز برخی پیامدها نظیر: امتناع از ارتباط با
گروههای همسال و همچنین اجتناب از پذیرش خواستگاران میشود. هر یک از این
مسائل با عنایت به شرایط روحی دختران جوان و نوجوان اثرات بسیار منفی و
مخرب غیرقابل جبرانی بر حیات فردی و اجتماعی آنان بر جای خواهد نهاد.
از سوی دیگر، مصرف مواد
مخدر توسط این گروه از دختران عامل محرکی در ایجاد انگیزه ترک خانه و فرار
است. بررسیها نشان میدهند، قریب به 45 درصد از دختران فراری و زنان
خیابانی قبل از فرار از خانه مبادرت به استعمال مواد مخدر و دخانیات
میکردند. این در حالی است که تنها 5/7 درصد از دختران عادی اقدام به مصرف
مواد مخدر و دخانیات کرده بودند.
مصرف تفننی مواد مخدر و
اعتیاد به این مواد، توسط دختران نوجوان و جوان دلایل مختلفی از قبیل:
سهولت تهیه انواع مواد در جامعه، وجود زمینه خانوادگی، حضور در مجالس و
مهمانیهای خاص و قرار گرفتن در معرض استفاده از اینگونه مواد، گروههای
همسال، دست به گریبان بودن با مشکلات روحی و روانی و عدم حضور یک راهنمای
مناسب، وجود انواع مختلف مواد مخدر و شیوههای متنوع مصرف آن و... را
میتوان نام برد.
هر یک از این عوامل
تأثیر بسزایی در گرایش دختران جوان و نوجوان به مواد مخدر و استعمال آن
دارد و این مسئله سنگبنای مشکلات و آسیبهای جدی و اجتناب ناپذیری است که
در فراسوی این افراد قرار دارد.
2- خشونت خانوادگی: از
دیگر مؤلفههای بروز پدیده دختران فراری، قرار گرفتن در معرض خشونتهای
روحی، جسمی و جنسی است. شمار قابل توجهی از دختران به علت بدرفتاری،
بیتوجهی، کمتوجهی و در نهایت ضرب و جرح از سوی والدین و سایر اعضای
خانواده نظیر: نامادری، ناپدری، برادر بزرگتر و حتی در برخی موارد از سوی
اقوام و آشنایان از خانه گرایزان شده و اقدام به فرار میکنند.
یونیسف، صندوق کودکان
ملل متحد، در پی مطالعهای که بر 2400 نوجوان دختر و پسر دبیرستانی در
ایران انجام داد، اعلام کرد که، بسیاری از نوجوانان ایرانی در معرض خشونت
قرار دارند و حدود 60 درصد از آنان در خانواده و توسط اعضای خانواده مورد
شکنجه و آزار قرار گرفتهاند. قریب به 61 درصد از این افراد دچار آزار جسمی
و فیزیکی شدهاند؛ 33 درصد آزار روانی و 6/6 درصد نیز آزار و سوء استفاده
جنسی را تجربه کردهاند. در این میان، 22 درصد موارد آزارگر از اعضای
خانواده بوده است، 31 درصد خویشاوند نزدیک و در 16 درصد نیز یکی از آشنایان
خانوادگی بودهاند. این رفتارهای خشونتآمیز و آزاردهنده همواره یکی از
عوامل مؤثر و محرک در ایجاد انگیزه فرار در دختران نوجوان و جوان در جامعه
ایرانی به شمار رفته است، به طوری که 5/47 درصد از این دختران پیش از فرار،
تنبیه بدنی شدید و غیرقابل تحمل میشدند که این نسبت در دختران عادی تنها
5/7 درصد است.
بررسیها نشان میدهند،
تحت فشار قرار گرفتن بیش از حد و به بهانههای مختلف، تنبیه بدنی و ضرب و
جرح، سوء استفاده جنسی، واداشتن به کارهای سخت و طاقتفرسا، ازدواجهای
اجباری، فقدان یک پشتیبان لازم و مناسب، عدم ساختار مناسب حقوقی و قضایی در
دفاع از این افراد و همچنین شکست در زندگی مشترک (دو مورد اخیر مربوط به
زنان متأهل است) از جمله عوامل مؤثر در ایجاد انگیزه فرار از خانه است.
یان یکی از آخرین
مطالعات انجام گرفته، مشخص شد، 9/36 درصد از دختران پیش از فرار دچار
اختلاف شدید با پدر خود بودهاند و به شدت از او کتک میخوردند، 3/15 درصد
با برادر خود اختلاف داشتهاند، 1/15 درصد با مادر خود دچار چالش بودهاند و
در نهایت، 5/6 درصد آنها نیز به خاطر ازدواج اجباری اقدام به فرار از
خانه کردهاند و 2/26 درصد باقی مانده نیز به علل دیگری به این عمل مبادرت
ورزیدهاند. شایان توجه است، قریب به 98 درصد از زنان خیابانی مجرد
بودهاند و تنها 2 درصد از آنها متأهل بودهاند که به علل مختلف اقدام به
فرار از خانه کردهاند.
بسیاری از دخترانی که
قربانی این نوع خشونتها میباشند به دلیل ترس از آزاردهندگان و آبروی
خویش، جرأت اظهار مشکلاتشان را ندارند، از اینرو، از خانه فرار میکنند و
در شرایطی که از سوی نیروهای امنیتی مجبور به بازگشت شوند، تمایلی به این
کار ندارند، زیرا از محیط ناامن خانه میهراسند.
3- فقر و مشکلات معیشتی:
در میان علل و عوامل بروز پدیده دختران فراری و زنان خیابانی، عامل فقر و
مشکلات معیشتی و اقتصادی از جایگاه ویژهای برخوردار است. عدم بضاعت مالی
مکفی خانوادهها و ناتوانی در پاسخگویی به نیازهای طبیعی و ضروری مانند:
فراهم ساختن امکان ادامه تحصیل، تأمین پوشاک مناسب و... زمینهساز بروز
دلزدگی، سرخوردگی، ناراحتیهای روحی، دل مشغولی، افسردگی و انزواطلبی را
در این دختران فراهم میسازد.
این امر موجب میشود تا
این دختران برای التیام ناراحتیهای ناشی از مشکلات خود، مستقیم و یا
غیرمستقیم، به اقداماتی دست بزنند و خود درصدد حل این مشکل برآیند و در
نتیجه، بسیاری از این افراد برای رهایی از بند گرفتاریها اقدام به فرار از
خانه میکنند. این اقدام آغاز بسیاری از انحرافات و افتادن به دامن بسیاری
از آسیبهای فردی و اجتماعی است.
نکته قابل توجه این که
فقر و مشکلات معیشتی نیز یک علت تام و مطلق نیست، اما عامل بسیاری از
مشکلات و آسیبهای اجتماعی است. چه بسا بسیارند افرادی که در فقر مطلق
سالها گذران زندگی میکنند، بیآنکه به گناه آلوده شوند. اما در احادیث
بسیاری نسبت به فقر و مشکلات مالی هشدار داده شده است و از آن به عنوان
آغازگر ورود کفر یاد شده است. فقر به تنهایی عامل بروز انحرافات نیست، اما
آنگاه که با مسایلی نظیر: اختلافات خانوادگی، فروپاشی نهاد خانواده، عدم
برخورداری فرد از تربیت و آموزش صحیح، قرار داشتن در شرایط مناسب و...
همراه شود، زمینه مناسب و هموار برای آغاز انحرافات و مشکلات فراوانی
میشود که آغاز این معضلات با فرار از کانون خانواده است.
به اعتقاد برخی از
صاحبنظران عوامل اقتصادی در چگونگی زندگی فردی و اجتماعی تأثیر گذار است.
فقر و توزیع ناعادلانه ثروت، به همراه فقر فرهنگی، زمینهساز انواع
رفتارهای نابهنجار میباشد. ژان دولارد معتقد است: انسانها به طور معمول
به علت کشمکش درونی ناشی از محرومیت، عکسالعملهایی نشان میدهند، اما
نکته قابل تأمل آن که محرومیتهای اقتصادی، عکسالعملهای تند و ضد اجتماعی
را تحریک میکند؛ زیرا فقر، ترس از مجازات را به حداقل میرساند و فرد
محروم، مسئولیت عمل ضد اجتماعی خود را متوجه بی سامانی اجتماعی میداند.
شرایطی که یک قشر از
جامعه به آسانی ثروتهای کلان و باد آورده در دست دارند و شخصیت انسانها
با ثروت و دارایی آنها سنجیده میشود، طبقات زیرین هرم طبقاتی، همواره خود
را با طبقات بالا مقایسه میکنند و از این توزیع ناعادلانه، احساس محرومیت
میکنند. همین احساس محرومیت نسبی موجب میگردد که فرد سعی کند به هر طریق
ممکن به اهداف و آرزوهای مادی خود دست یابد یا تصمیماتی بگیرد که مشکلات
اقتصادیاش بر طرف شود. برای نمونه، در زمان بیکاری و بحران اقتصادی در
خانواده، پدر یا جانشین پدر، تصمیمات نامناسبی، نظیر: اجبار دختر به ازدواج
با مرد مسن ثروتمند یا اجبار دختر به اشتغال در مشاغل غیرمجاز، همانند
خرید و فروش مواد مخدر را اتخاذ میکند و دختر خانواده نیز متعاقبا درصدد
خواهد بود که خود را از این وضعیت نجات دهد و به استقلال اقتصادی دست یابد.
همین امر انگیزه فرار از خانه را در او تقویت میکند.
امروزه فشارها و مشکلات
اقتصادی، احتمال دو شغله بودن یا اشتغال نان آوران خانواده در مشاغل کاذب
یا غیر مجاز را افزایش داده است. همین مسئله منجر به کمتوجهی آنان نسبت به
نیازهای جوانان، رفع مشکلات روحی و روانی و تربیت صحیح و شایسته آنها
گردیده است.
4- آشفتگی کانون
خانواده: از دیگر مؤلفههای بسیار حائز اهمیت در فرار دختران از منزل،
گسسته شدن پیوندهای عاطفی و روحی میان اعضای خانواده است. هر چند در بسیاری
از خانوادهها پدر و مادر دارای حضور فیزیکی هستند اما متأسفانه حضور
وجودی و معنوی آنان برای فرزندان محسوس نیست. در چنین وضعیتی پدر و مادر
بسان دو جسم بی روح در پیکره خانواده مشاهده میشوند، در حالی که، عملاً در
کانون ارتباطات خانوادگی حضور فعال ندارند. در این خانوادهها فرزندان به
حال خود رها شدهاند، ارتباط آنان با افراد مختلف تحت هیچگونه نظارت خاصی
نیست. هیچ ضابطه و قانون خاصی در خانوده حاکم نیست. روشن است که چنین
وضعیتی زمینه را برای خلأعاطفی فرزندان به ویژه دختران فراهم کرده و موجب
فرار از خانه و پناه آوردن به دامان خروشان اجتماع میشود.
در برخی از خانوادهها
پدر، مادر یا هر دو بنا به دلایلی همچون طلاق و جدایی، مرگ والدین و... نه
حضور فیزیکی دارند و نه حضور معنوی. در آن دسته از خانوادههایی که با معضل
طلاق و جدایی مواجه میشوند، فرزندان پناهگاه اصلی خود را از دست میدهند،
هیچ هدایتکنندهای در جریان زندگی نداشته، در پارهای
از موارد به دلیل نیافتن پناهگاه جدید در دریای موّاج اجتماع، اسیر شیّادان فساد میگردند.
یکی از دلایل فرار
دختران در مسئله طلاق و جدایی پدر و مادر ناشی از ناسازگاری دختران با
افراد جایگزین به ویژه ناپدری و نامادری میباشد. در این شرایط به دلیل
برخوردهای خشن و غیر عاطفی، به تدریج دختران بی پناه امید خود را از دست
داده، با فرار از خانه در صدد حل مشکل برمیآیند، غافل از آنکه این کار
نتیجهای جز تباهی بیشتر و فساد افزونتر در بر ندارد.
علاوه بر طلاق، مرگ پدر و
مادر نیز بسان آواری سهمگین بر کانون و پیکره خانواده تلقّی میشود که در
برخی موارد به دلیل بیتوجهی یا کمتوجهی به فرزندان، جایگزین شدن عنصر
نامناسب به جای فرد از دست رفته، ضعیف شدن فرایند نظارتی خانواده، افزایش
بیمارگونه بحرانهای روحی و روانی فرزندان و... موجب ایجاد ناهنجاریهای
حاد گردیده، زمینه فرار از خانه را فراهم میسازد.
مطالعات انجام گرفته
نشان میدهند، بیش از 88 درصد از دختران فراری شاهد متارکه و جدایی والدین
خود بودهاند و در نتیجه، این افراد به ناچار با یکی از والدین خود، عمدتا
با پدر و به همراه نامادری، گذران زندگی میکردند. این مسئله به روشنی
اهمیت استحکام و حفظ کانون خانواده را آشکار میسازد و لزوم اتخاذ تمهیدات
لازم در راستای حفاظت و صیانت از نهاد خانواده به عنوان اولین و مهمترین
نهاد را دو چندان میکند.
مسئله طلاق روانی نیز
عمدتا در خشونت رفتاری و فیزیکی والدین نسبت به یکدیگر، بیمهری و
بیعلاقگی، درگیری و مشاجره میان آنها، عدم درک متقابل، عدم تفاهم در
اتخاذ روشهای مناسب در تربیت و هدایت فرزندان و بسیاری موارد دیگر خود را
نمایان میسازد. تحقیقات انجام گرفته نشان میدهند، 5/67 درصد از دختران
فراری پیش از فرار شاهد چالشهای فراوان میان والدین خود بودهاند و این در
حالی است که تنها 5/17 درصد از دختران عادی این مسئله را تجربه کردهاند.
از سوی دیگر، علاوه بر
تأثیر عمیقی که تزلزل نهاد خانواده و متارکه والدین در ایجاد انگیزه گریز
دختران از منزل دارد، نقش قابل ملاحظهای نیز در فرار برخی از زنان متأهل
از خانه و خانواده دارد. چنان که پیشتر گفته شد، قریب به 2 درصد از زنان
خیابانی را زنان متأهل تشکیل میدهند، بررسیها نشان میدهد که عواملی
نظیر: طلاق، متارکه، اختلافات طاقت فرسا با همسر و خانواده همسر، فقر شدید،
عدم حضور همسر در خانه برای مدت طولانی به دلایل مختلف، مانند: افتادن در
زندان بلند مدت، نداشتن پشتیبان در خانواده و فامیل و... از جمله عواملی
هستند که در فرار این افراد از خانه بسیار مؤثر بودهاند.
5- فقر فرهنگی: یکی دیگر
از عواملی که موجب فرار دختران از خانه میشود، فقر فرهنگی و محدودیتها و
تبعیضهای ناشی از فقر فرهنگی میباشد. از عوامل مهم ایجاد انگیزه فرار
دختران از خانه، سطح و طبقه اجتماعی و فرهنگی خانواده است. چنانکه، سطح
تحصیلات (بیسوادی یا کم سوادی) اعضای خانواده، سطح پائین و نازل اجتماعی
خانواده، ناآگاهی اعضای خانواده به ویژه والدین از مسائل تربیتی، اخلاقی و
آموزههای مذهبی، عدم همنوایی خانواده با هنجارهای رسمی و حتی غیر رسمی
جامعه، هنجارشکنی اعضای خانواده و اشتهار به این مسئله و مسائل دیگری از
این دست مؤلفههایی هستند که در قالب فقر فرهنگی خانواده در فشارهای روانی و
روحی بر دختران نوجوان و جوانی که در این شرایط قرار دارند، تأثیرگذار است
و انگیزه گریز از کانون خانواده را ایجاد و افزایش میدهند.
بررسیهای انجام گرفته
نشان میدهند که بیش از 80 درصد از دختران فراری از پدرانی در سطح بیسواد
تا زیر دیپلم برخوردارند و 5/87 درصد از مادران این گروه از دختران در این
سطح تحصیلی قرار دارند. مقایسه این آمار با میزان تحصیلات والدین دختران
عادی بیانگر تفاوت فاحش میان این دو طیف است، به طوری که تنها 30 درصد از
پدران و 5/36 درصد از مادران این دختران در سطح تحصیلی بیسواد تا زیر
دیپلم قرار دارند.
نکته قابل توجه این که
سطح پایین تحصیلات والدین یک علت تام و مطلق در بروز این پدیده نیست بلکه
یک علت جانبی و عرفی به شمار میرود. بسیارند افرادی که از سطح پایین
تحصیلی برخوردارند اما اهتمام وافری در جهت تربیت فرزندان خود دارند و در
این مسیر توفیقات بسیاری نیز دارند و در مقابل بسیارند افرادی که از سطح
تحصیلی و اجتماعی بالایی برخوردارند اما فرزندانی تربیت کردهاند که به هیچ
وجه با توقعات جامعه همخوانی ندارند و مشکلات و آسیبهای بسیاری برای
جامعه پدید آوردهاند.
از دیگر عوامل مهم که
ناشی از فقر فرهنگی در خانواده میباشد، تبعیض جنسیتی و یا تبعیض به طور
مطلق بین فرزندان میباشد. بسیاری از والدین، آگاهانه یا ناآگاهانه، با
تبعیض بین فرزندان، موجب اختلاف بین آنان و دلسردی از زندگی میشوند. تبعیض
در برخورد با خطاها و اشتباهات فرزندان دختر و پسر و عدم اتخاذ رویه منطقی
برای برخورد با خطاهای فرزندان و تنبیه تبعیضآمیز براساس برتری پسر بر
دختر یا به عکس موجب سلب اعتماد به نفس و بدبینی فرزندان نسبت به والدین
میشود. تبعیض در خانه با روحیه حساس و عزّت نفس دختران منافات دارد و
لطمات جبران ناپذیری را بر روح و روان آنان وارد میکند و با ایجاد
بحرانهای روحی و سرخوردگی، آنان را به سوی عکسالعملهای منفی نظیر فرار
از خانه سوق میدهد.
از عوامل مهم دیگری که
آن هم ناشی از فقر فرهنگی میباشد و موجب بروز پدیده دختران فراری میشود،
محدودیت بیش از حد میباشد. در این نوع شیوه تربیتی، فرزندان از آزادی و
اختیار لازم، متناسب با سن و شرایط خویش محرومند و باید نظر والدین را بدون
آگاهی از علت آن انجام دهند و حق اظهار نظر، دخالت یا تصمیمگیری ندارند.
برای نمونه، نمیتوانند درباره زندگی آینده خویش تصمیم بگیرند و باید تن به
ازدواجهای اجباری دهند.
در این خانوادهها به
خواستههای مادی و معنوی فرزندان توجهی نمیشود، از اینرو، توانایی و
مقاومت آنها درهم میشکند. فرزندان نسبت به خانواده خود احساس نارضایتی،
تحقیر، تنفر و سرخوردگی میکنند؛ زیرا همنوایی با هنجارها و درخواستهای
خانواده، برای آنها سنگین بوده و موجب ایجاد تنفر از خانواده میشود. از
اینرو، از هر فرصتی جهت عدم پیروی از هنجارهای خانواده بهره میبرند و
درصدد هستند با فرار از خانه، از این محدودیتها رهایی یابند. همانگونه که
عدم توجه به نیازهای عاطفی فرزندان میتواند عامل فرار آنان از کانون
خانواده باشد، توجه بیش از حد متعارف و در اختیار بودن امکانات زیاد هم
میتواند زمینه مسایلی چون فرار از خانه را ایجاد نماید.
مسئله مهاجرت نیز از
جمله عوامل مؤثر در تشدید روند صعودی پدیده دختران فراری است که رابطه
مستقیمی با فقر فرهنگی و فکری دارد. مهاجرت موجب رها شدن فرد از محیطی به
فضایی مساعد جهت آسیبپذیری او میشود. عمده مهاجرین، افرادی هستند که از
روستاها به شهرها و همچنین از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ سرازیر شدهاند.
اولین مسئلهای که در این شرایط پیش میآید، عدم سازگاری فرهنگی و نا
هماهنگی هنجارها، ارزشها و علایق اولیه با محیط تازه است که موجبات بروز
ناهمنوایی و ناهماهنگی میان فرد با اطرافیان جدیدش، به ویژه گروههای همسال
را فراهم میکند.
تعارض فرهنگی، اجتماعی و
اقتصادی محیط شهری بزرگ، به ویژه کلان شهرهایی مانند تهران با روستاها و
شهرهای کوچک با بافت سنتی موجب بروز شیدایی و شیفتگی کاذب، تحت تأثیر
جاذبههای فریبنده اینگونه محیطها در دختران جوان و نوجوان برخی از
خانوادههای مهاجرین میشود. این مسئله به همراه مسائلی دیگر موجبات نوعی
سرکشی فرزندان در مقابل خانواده و اصالت خود را پدید میآورد و از این رو
دختران این چنین خانوادههایی به منظور همرنگ کردن خود با جامعه جدید سعی
در افراط در پیروی از مدهای رایج و تلاش برای دوری هر چه بیشتر از خانواده
میکنند. این مسئله در کنار فقر فرهنگی خانواده انگیزه گریز از خانه و
خانواده را در دختران تقویت میکند.
6- مصاحبت با دوستان
ناباب: بر اساس نظریه انتقال فرهنگی ساترلند انحرافات و نا بهنجاریهای
رفتاری عموما از طریق گروههایی نظیر دوستان یا خانواده آموخته میشود.
اسگود معتقد است: هرقدر
میزان گذران جوان با گروههای همسن خود که امور خلاف در آنها هنجار است،
بیشتر باشد فرد همرنگ و همانند آنها میشود و برای کسب احترام در گروه، به
رفتارهای خود نمایانه نظیر فرار از خانه تشویق میشود. فرد عضویت یافته در
گروههای ناباب، ارزشهای نادرست گروه از جمله: نحوه مقابله و برخورد با
امر و نهی والدین، نحوه مخالفت و به کرسی نشاندن خواستها و تمایلات نفسانی
در خانه و... را درونی میکند و با دسترسی به فرصتهای نامشروع، آنها را
به مرحله عمل میرساند. در این گروهها رفتار کجرو و نابهنجار، بسیار عادی و
روال شده است و به عنوان ارزشهای مدرن اشاعه میشود و نگرشها و نصایح
والدین به عنوان ارزشهای منسوخ محسوب میشود. براساس تحقیقات حدود 79 درصد
جوانان به همانندسازی با دوستان خود میپردازند.
در میان دختران فراری
افرادی هستند که پاک و معصوم بوده و مشکل حادی ندارند که مجبور شدند از
خانه فرار کنند، اما رفاقت با دختران ناباب در مدرسه یا پارک و یا هر جای
دیگر آنها را به انحراف سوق داده و در مواردی به تباهی میکشاند. در
مدارس، دخترانی که حجاب خوبی دارند امل خطاب میشوند.
بعضی وقتها نیز
قاچاقچیان، دلالهایی را در مناطقی مانند پارکها، مدارس راهنمایی و
دبیرستانها میگمارند تا با دختران سادهلوح، طرح دوستی و آشنایی ریخته و
سپس آنها را به مکانهای خاصی برده و با وعدههای مختلف، اعم از خروج آسان
از کشور، درآمد خوب و زندگی بهتر فریب دهند و از کشور خارج کنند.
7- فریب دختران از
راههای مختلف: انسانهای دنیای امروز در چهار راه سرگردانی و تضاد ارزشها
گرفتار آمدهاند و نمیدانند به کدامین سو حرکت کنند. از یک سو، جامعه بستر
نوینی از ارزشهای اجتماعی مدرن را مقابل دیدگان افراد قرار میدهد و از
سوی دیگر، فرد را با بنبستهای بسیاری در دستیابی به اهداف جدید مواجه
میکند. جوان امروز در این شرایط با مشکل بحران هویت، کاهش پایبندی به
ارزشهای دینی و اجتماعی و شکاف نسلی بین خود و والدینش مواجه است. گاه
آنچه که اجتماع به طور عملی به او میآموزد با ارزشهای خانوادگی سنخیتی
ندارد و حتی در تناقض آشکار میباشد و همین امر شخصیت او را دچار دوگانگی
مینماید. در چنین شرایطی است که دختران با اندک محبتهای کاذب افراد جامعه
فریب خورده و جذب شبکههای فساد میشوند و از خانه و کاشانه خود فرار کرده
و آواره میشوند. انواع و شیوههای فریب دختران عبارتند از:
الف. وعده دستیابی به
شغل پر درآمد و مناسب در کشورهای خارج: زنان و کودکان، در قبال خوش
خیالیهای دروغین و دستیابی به فرصتهای شغلی در دیگر کشورها بسیار
آسیبپذیر میباشند.
بسیاری از زنان و دختران
با وعده داشتن شغل در کشورهای غربی اغوا شده و به فساد کشیده میشوند.
آنان به فراسوی مرزها قاچاق میشوند و مانند احشام خرید و فروش شده و به
کارهای غیر اخلاقی وادار میگردند. قاچاقچیان انسان، زنان و دختران جویای
کار را با وعده شغل مناسب و پردرآمد فریب میدهند و آنان را مانند بردگان و
اسیران قرون گذشته، در انبار کشتیها پنهان میکنند و با وضع رقّتباری به
کشورهای دیگر میفرستند. اما بسیاری از این مهاجران غیر قانونی، به چنگ
باندهای بینالمللی فحشاء میافتند و به مراکز فساد منتقل میشوند.
ب. قول ازدواج: یکی دیگر
از راههای فریب دختران جوان، وعده ازدواج به آنان میباشد. قاچاقچیان از
این طریق، اعتماد آنها را به خود جلب کرده و نیات پلید خود را اجرا
میکنند. سخنگوی مؤسسه بینالمللی حمایت از حقوق کودکان معتقد است که،
امروز، دختران به زور به این کار وادار نمیشوند، بلکه آنها فریب میخورند
و این موضوعی است که کار تشخیص قاچاق دخترانی را که مورد سوء استفاده جنسی
واقع میشوند، با مشکل مواجه کرده است؛ زیرا قاچاقچیان، در آغاز به این
دختران وعده ازدواج میدهند و پس از نامزدی، آنان را به ایتالیا میبرند و
از آن به بعد است که در شبکه گسترده قاچاق دختران، مورد سوء استفاده جنسی
قرار میگیرند.
ج. فرزند خواندگی:
قاچاقچیان، گاهی برای جلب اعتماد قربانی، به ویژه دخترانی که از خانه فرار
کرده یا به هر علت بدون سرپرست میباشند، به آنان وعده میدهند که آنان را
به فرزند خواندگی خواهند پذیرفت، اما پس از مدتی که مقصود پلید خود را عملی
کردند، چهره واقعی خود را نشان میدهند.
د. وعده نگهداری و حمایت
از دختران فراری: ایادی و اعضای باندهای قاچاق دختران، در اماکن عمومی مثل
پارکها پرسه میزنند و با شناسایی دخترانی که از منازل خود فرار
کردهاند، آنها را با وعده اقامت در محل نگهداری دختران فراری، به دام
میاندازند .
8- رسانهها و وسایل
ارتباط جمعی: رسانههای دیداری و شنیداری و مکتوب از جمله مؤلفههای در خور
توجه در ایجاد انگیزه فرار دختران نوجوان و جوان از خانه و حتی نقش آموزشی
منفی و تخدیرکننده در جهت دادن به این فرار و نحوه و شیوه این عمل به شمار
میرود. بررسیها نشان دادهاند: ظرف چند سال اخیر ورود برخی مطبوعات زرد
(مطبوعات مبتذل، عامه پسند و جنجالی) به عرصه رسانههای کشور و استفاده این
نشریات از عناوین جنجالی و هیجانی و همچنین بهرهگیری از شخصیتهای
سینمایی و هنری و درج اخبار بی محتوا و توأم با بزرگنمایی، انعکاس بیش از
حد اخبار مربوط به بازیگران سینما و توجه مفرط به اخبار حوادث موجب جلب
توجه تعداد قابل توجهی از دختران نوجوان به مطالب مندرج در آنها شده است و
این مسئله موجبات فراهم آوردن زمینههای آسیبهای اجتماعی مختلف به ویژه
فرار از خانه شده است.
پيشنهادات
همانطور که ذکر گرديد
دختران فراري از بين اقشار مختلف ميباشند، با انگيزه ها و علل گوناگوني
اقدام به فرار ميکنند و پيامدهاي فرار آنان خانواده و جامعه را تهديد
ميکند.
در اين راستا پيشنهادات ذيل به منظور مقابلة قطعي تر نسبت به معضل فرار دختران از خانه ارائه ميگردد:
الف- نهاد خانواده
- توجه و رسيدگي بيشتر به نهاد خانواده و سعي در رفع مشکلات مختلف تربيتي، اقتصادي، فرهنگي آنها
از طريق دولت.
- تقويت و سازماندهي
نهادهاي مردمي مؤثر در امداد خانواده از جهات مختلف، نظير کميته امداد امام
خميني(ره)، بنيادهاي خيريه، صندوقهاي قرض الحسنه و … .
- احياي سنتهاي ديني و
حاکميت ارزشهاي اجتماعي اسلام نظير وجوب احترام به والدين، رسيدگي به
خويشان، نظارتهاي فاميلي چون ولايت پدر، جدپدري، برادر بزرگتر.
- نظر به اينکه با
استناد به اطلاعات و تحقيقات، بيشتر دختران فراري از بين خانواده هاي
نابسامان بوده و اغلب فرزندان طلاق هستند،[27]به کارگيري تمام تمهيدات جهت
پيشگيري و کاهش نرخ طلاق از طريق تقويت مراکز مشاوره، اجبار به شرکت در
کلاسهاي آموزش حقوق و تکاليف زوجين قبل از عقد رسمي، اجبار در مراجعه به
مراکز مشاوره از طريق اهرمهاي دولتي . . . ضروري است. نهايتاً چنانچه
خانواده اي به دليل اعتياد، مرگ والدين، بيکاري و بيماري همسر، . . . از هم
گسسته شد، ميتوان خانواده را موظف نمود که وضعيت حضانت و تربيت فرزندان
را به سازماني که از سوي دولت مشخص ميشود، گزارش نمايد و اين سازمان در
رفع مشکلات فرزندان چنين خانواده هايي تلاش مينمايد و نسبت به رفع خشونت
ها و مشکلات اين خانواده ها اقدام نمايد.
ب- آموزش و پرورش
از آنجا که بسياري از
دختران فراري (70درصد) در سنين 16-14 ساله و در دوره هاي حساس نوجواني و
راهنمايي قرار دارند و با مشکلات متعدد خاص اين دوره مواجه ميباشند؛ لذا
بخشي از پيشنهادات جهت پيشگيري از فرار دختران معطوف به وزارت آموزش و
پرورش ميباشد.
- تهيه و نمايش فيلمهاي
آموزشي درباره اثرات انواع روشهاي نادرست تربيتي (از جمله محدوديت زياد،
آزادي زياد، فاصله عاطفي، فاصله اطلاعاتي، . . .) فقط براي اطلاع والدين.
- تقويت ارتباط ميان والدين دانشآموزان با مربيان و عدم واگذاري مسئوليت تربيت فرزندان به مدرسه يا خانواده به تنهايي.
- تقويت مراکز مشاوره اي مفيد و کارآمد در مدارس يا تمام مناطق آموزش و پرورش استانها و شهرستانها؛
-
اجبار در انجام تست روانکاوي و سلامت سنجي روحي و رواني از تمام
دانشآموزان و تشخيص و شناسايي کودکان مستعد فرار از لحاظ ويژگي هاي روحي و
خانوادگي و الزام مراقبت هاي روانکاوي از آنها.
- بها دادن به مسئله ترک تحصيل دانشآموزان يا فرار آنها از مدرسه و ضرورت ارتباط با خانواده هاي اين دختران.
- به کارگيري مکانيزم
هاي تشويقي يا اجباري جهت مراجعه دانشآموزان و والدين به مراکز مشاوره
(فرهنگسازي در زمينه استفاده از خدمات مشاوره).
- آموزش به خانواده جهت
اطلاع زود هنگام فرار دختران به پليس و نوع همکاري آنان، جهت شناسايي هر چه
سريعتر و مقابله با خطرات ناشي از فرار؛
ج- نهادهاي اجتماعي و بازدارنده
برخي ديگر از پيشنهادات مربوط به ساير عوامل اجتماعي است که در کاهش فرار دختران دخيل ميباشد:
-
نظارت، ارزشيابي و باز تعريف وظايف دستگاههاي ذيربط در امور مربوط به
اقشار آسيب ديده و آسيب پذير جهت هماهنگي و وحدت رويه و بهينه سازي و حتي
ادغام آنها؛
- تأسيس يک مرکز توانمند جهت جمع آوري آمار و اطلاعات منطقه اي، کشوري، بين المللي دختران فراري و شبکه هاي مربوطه؛
- تربيت نيروهاي پليس انتظامي از بين بانوان متعهد و متدين جهت اين مسئله خاص؛
- ضرورت آشنايي نيروهاي نظامي به ويژه پليس زن با مسائل روانشناسي دختران فراري و خرده فرهنگ آنها؛
- اعمال مجازات هاي بسيار سنگين، علني و جدي (در ملاعام) براي باندهاي فساد، اغفال، تجارت جنسي؛
-
قانونمند نمودن نحوه درج اخبار مربوط به بخش حوادث و ممانعت از سوء
استفاده از بيان جزئيات فرار به دليل بد آموزي و اشاعه منکرات و جلوگيري از
قهرمان سازي مطبوعاتي از اين عاملين ؛
- به کارگيري نيروهاي مردمي و سازمانهاي غيردولتي جهت امداد به دختران تحت خشونت خانواده و اطلاع رساني به نيروهاي امنيتي.
- تقويت نظارتهاي
اجتماعي رسمي و دولتي و نيز نظارتهاي مردمي و محلي از جمله امر به معروف و
نهي از منکر جهت پاکسازي فضاي جامعه و تعديل آزاديهاي اجتماعي.