ساده می گویم...

به تو من خیره می گردم

به این جنگل ، به این بــرکه

به خـط نـــور ، به این دریــا ، به رقــص آب

بــه ایـــن افـــســـون بی همـتـــا

چه باید گفت؟

کمک کن واژه ها را بر زبان آرم

بگویم لحظه ای از تو ، از این زیبائی روشن ، از این مهتاب

بریزم با نسیم و گم شوم در شب

بخندم با تو لختی در کنار آب

زبانم گنگ و ذهنم کور ، تنم خسته ، دلم رنجور

تمام واژه ها قامت خمیده ، ناتوان ، بی نـــور

پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار

سکوت واژه ها درهم تنیده ، مثل یک آوار

من از پیچیده گی ها سخت بیزارم

تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :

خدایــا دوسـتـت دارم